جدول جو
جدول جو

معنی روشنایی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

روشنایی کردن
(تَ / تُو کَ دَ)
نورافشانی کردن. نورافکندن. روشنی و فروغ بخشیدن:
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ / تُو طِ ءَ / ءِ کَ دَ)
نور بخشیدن. روشنی دادن. نور دادن:
چنانستم امید کز روزگار
به ما روشنایی دهد کردگار.
فردوسی.
خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهد
هر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد.
خاقانی.
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کار
تا چراغ عمر قدری روشنایی میدهد.
خاقانی.
وجودی دهد روشنایی به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُوطِ ءَ / ءِ دَ)
مشهور و معروف کردن:
مجنون که خویش را بجهان روشناس کرد
پیداست عاشقی نتوان در لباس کرد.
میرزا شفیع (از آنندراج).
ورجوع به روشناس شود
لغت نامه دهخدا